همه ی كارها و اعمالت كمی به نظرت تكراری می رسد.
انگار محكوم به آن هستی كه تا ابد آن ها را تكرار كنی .
بعد ناگهان جلو چشمت آینده ای كه برایت باقی مانده آشكار می شود،
زمانی كه برای نوشتن و كار كردن فرصت داری،
چیزهایی كه به نظرت تازه می رسد.
كسی كه آینده را فاقد هر چیز تازه ببیند كاملا خود را در زندان حس می كند.
تعریف زندان همین است. مگر نیست؟
وقتی كه چیز تازه ممكن نباشد.
"رولان بارت"
درباره این سایت